آب در همان آسیاب می چرخد
دو کودک که به فاصله ای پنجاه ساله از یکدیگر متولد شده اند. یکی زاده شهر اصفهان و بزرگ شده و تعلیم یافته یکی از وعاظ و تظلم خواهان دوره مشروطه و یکی هم پرورش یافته در یک پرورشگاه در کرمان. هر دو ایشان کودکی و سرگذشتشان را به رشته تحریر در آورده اند و از قضا کتاب وصف حالشان جز بهترین آثار شان است. کودک اصفهانی جمالزاده است و کودک کرمانی هوشنگ مرادی کرمانی. جمالزاده را پدر داستان نویسی نوین ایران می نامند و مرادی کرمانی را داستان سرای کودک و نوجوان که اگر درمیان عامه مردم سری بجنبانیم بدون شک مرادی کرمانی را به واسطه قصه های مجید بیشتر سر زبان ها می بینیم و بدلیل نثر شیوا روان و آسانی که دارد نه تنها کودکان و نوجوانان، بلکه بزرگسالان را جذب خود کرده است و پر بیراه نیست که اگر بگوئیم بیشتر در میان بزرگسالان است که شناخته شده است. جمالزاده با آنکه در روزگار خود توآوری کرده است و به زعم خویش محاورات کوچه و بازار را وارد نثر فارسی کرده ولی در گذر زمان گرد کهنگی نیز بر روی آن نشسته است. بی اغراق و بی تعارف یکی از مسرت بخش ترین اوقات را به هنگامه مطالعه آثارش پدید می آید و سرشار از لطیفه ها و ضرب المثل های شیرین با چاشنی شعر که ذهن و دل هر خواننده ای را می رباید.
چیزی که مرا به این ذکاوت انداخت که ایشان را در این سیاهه مقایسه کنم فقر و تنگدستی ترحم برانگیز نویسنده کرمانی در مقابل نعمت و تنعم اصفهانی است. مرادی کرمانی بی پرده و بی حجاب تمام تنگدستی ها و نداری دوران کودکی و همچنین وضعیت نابسامان و گاها خجلت انگیز پدرش و رفتار گهگاه دور از عقل خودش را در پیشگاه خوانندگان ایرانی که از اول عمر هر چه در گوش شنیده اند در مزمت پرده دری و در ستایش سرخ نگاه داشتم صورت با سیلی و آبروداری در میان خلق بوده است به تصویر کشیده و لخت و عور در میان آنان ایستاده است. با خواندن شما که غریبه نیستید مرادی، مردی را می بینید که نه تنها با فقر مادی دست به گریبان بوده است بلکه با فقر فرهنگی مردمان دورانش که کتاب خوانی بی حد و حصر وی را تمسخر می کنند و دنباله گرفتن هنر و ادب توسط وی را امری بیهوده می پنداشتند نیز در چکاچک پیکار بوده است.
اما جمالزاده زیبایی ها و گاهی زشتی هایی را در مردم دورانش به نگارش در می آورد که گاه بغض را در گلو طاقت تاب آوردن نیست و بی اختیار حلقه های اشک است که در گوشه چشمان جمع می شود. او بی کم و کاست و بی تعصب نیکی ها و زیبایی های مردم را در کنار تعصبات کور و خشن آنها قرار داده است. جمالزاده را که میخوانم به مانند توصیفی که خود کرده است می پندارم با انسان شریفی هم صحبت شده ام. او کتاب خوانی را گفتگو با انسان های شریف گذشته می داند. کتاب های این دو نویسنده را که می بندم و چشمانم را روی هم میگذارم مردمانی را میبینم که در مقابل علم و خرد جبهه میگیرند و با تعصبات خود زندگی می کنند و چشمانم را که باز می کنم ما همچنان همان مردمیم. همچنان وقت گذاردن جوانی در هنر و شعر و ادبیات و موسیقی امری بیهوده و در حوزه چرندیات است و فکر کردن در باب چیز هایی که پیشتر در حوزه قطعیات بوده اند نیز جهل و نادانی است.